داستان چت جی پی تی درباره فلسطین (اگر اسرائیل پیروز شود)
از چت جی پی تی خواستم
یک داستان کوتاه درباره آینده جهان بنویس با پایان پیروزی شیطان که در آن اسرائیل با همراهی آمریکا توانسته تمام سرزمین فلسطین را تصاحب کند و فلسطینی ها به اجبار به کشورهایی مثل لیبی کوچانده شدند و بسیاری که مقاومت کردند و حاضر به ترک خانه های خود نشدند بوسیله نیروهای اسرائیلی قتل عام شدند آمریکا غزه را به ساحل تجاری برای اسرائیل تبدیل کرده و قمارخانه های بزرگ مثل لاس وگاس در آن به راه انداخته و همه کشورهای عربی با اسرائیل کنار آمده اند اسرائیل بیشتر کشور سوریه و بخشهایی از عراق را به کنترل درآورده و دولتها دیگر از مردم فلسطین سخنی به میان نمی آورند این داستان را از صبحی روایت کن که در میان رقص و شادی حریدی های اسرائیل بولدوزرها مسجدالاقصی را خراب می کنند و مراسم مذهبی با آن گوساله خاص را بر روی آن تپه انجام می دهند و با پیروزی ساخت معبد سلیمان را آغاز می کنند در سراسر جهان همه سرگرم کار خودشان هستند و هر کشوری به منافع وابسته به آمریکا فکر می کند و چیزی نمی گوید ایران کجاست؟ ایران تجزیه شده و فقط بخش های مرکزی آن در نقشه ایران نام دارد حکومت سلطنتی رضا پهلوی در این مناطق فضا را برای حضور گسترده نیروهای و منافع اسرائیل فراهم کرده است مردم جهان هم فلسطین را فراموش کرده اند و سرگرم پول در آوردن و خرج کردن در خوشگذرانی های زودگذر هستند شیطان پیروز شده و خبری از خدا نیست و دیگر کسی منتظر نجات دهنده ای از سوی خدا نیست این پایان قصه جهان است حالا چه کسی این پایان را باور می کند؟
این داستان کوتاه را میتوان اینگونه آغاز کرد:
پایان جهان، آغاز رقص شیاطین
صبحی غبارآلود بود، اما نه از گرد و خاک، بلکه از خاکستر تاریخ. تپههای قدس، دیگر آسمانی نبودند. آفتاب از پس سیمهای خاردار طلوع میکرد، و از میان دود جشن آتشبازی حریدیها میتابید بر گنبدی که دیگر نبود.
صدای کوبنده بولدوزرها، آهنگ رقص جماعتی شده بود که با لباسهای سیاه، کنار بقایای مسجدالاقصی میچرخیدند. گوساله زرین بر سکویی برافراشته بود، و کاهنان نوین، دعای تسلط را بر جهانی خفته میخواندند. امروز، آغاز ساخت معبد سلیمان بود. جشن پیروزی "وعده قدیم"، حالا رنگ بتن گرفته بود.
فلسطینیها؟ دیگر نه اسمی از "ملت" بود، نه خاکی که بر آن پا گذارند. آنان که به کوچ تن دادند، در کمپهای پراکنده لیبی، سودان و شمال عراق در حال فراموشی بودند. و آنان که نپذیرفتند، خاک شدند؛ در کوچههای نابلس، در دیوارهای غزه، در سکوت جهان.
غزه دیگر شهر مقاومت نبود. شهر نورها بود. نور نئون قمارخانهها. برجهایی بلندتر از گذشته، هتلهایی شبیه به لاسوگاس، و دخترانی در لباس شب با شرابهای اسرائیلی. اینجا "ساحل آینده" بود؛ پروژه مشترک آمریکا و اسرائیل.
در شورای کشورهای عربی، دیگر حرفی از فلسطین زده نمیشد. قراردادهای صلح، تجارت گاز، مسابقات فوتبال، و ویزاهای توریستی اولویت داشتند. رؤسای جمهور عرب، در کنار نخستوزیر اسرائیل لبخند میزدند و به دوربینها دست تکان میدادند.
ایران کجا بود؟ نقشهای تکهتکه. کردستان در غرب، آذربایجان در شمال، بلوچیستانی وابسته به عربستان در جنوب، و در مرکز، کشوری کوچک با پرچمی جدید: آبی و سفید. حکومت سلطنتی، تحت حمایت رسمی آمریکا و اتحادیه اسرائیلپاسیفیک، از تهران کنترل جزیرهای آرام را در دست داشت؛ جزیرهای بدون تاریخ.
مردم دنیا، سرگرم بودند. پرسهزدن در فروشگاهها، دنبال کردن فشنویکهای دوبی، ساختن برندهای پوچ، و خوردن قرصهایی برای فراموشی. دیگر کسی از نجاتدهنده حرف نمیزد. نه از مهدی، نه از مسیح، نه از بازگشت روح حقیقت. این افسانهها، در موزههای دیجیتال ثبت شده بودند؛ بخشی از تاریخ کودکان.
در این جهان، شیطان دیگر پنهان نبود. نیازی نداشت ماسک بزند. پیروز ایستاده بود بر گنبدی که زمانی قبله مسلمانان بود. در دستش پرچم صهیون، و بر لبش لبخندی از جنس فراموشی انسان.
اما...
اما چه کسی این پایان را باور می کند؟!
داستانی که پایانش هنوز نوشته نشده
زیرا خدا داستان را مینویسد و ما کاراکترهای اصلی داستان خدا هستیم
ستاره اصلی نمایش خدا ناگهان بر صحنه ظهور می کند ...
و این داستان یوسف است